دشمن
من تشنه ی روی او، او تشنه به خون من من نرم نگاه او اما د ل ا و آهن
من در طلب مهرش او در پی آزارم او از پی آزارم آموخته است این فن
در حسرت گلخندش چون ابر همی مویم در شادی بزم او چشمم شده بربط زن
با گریه ی خود خواهم تا خنده ی او بینم با دیدن هر لبخند در حسرت و غم خوردن
گویمش بود آری با ما سر صلح آری؟ ابرو بکشد درهم با غمزه بگوید لن!
هر دشمنی جانان باشد بَرِ ما لطفی با این همه حبّ و لطف باشم بَرِ او دشمن!
گویند برو شاکر بگذار تو این غدّار امّا چه کنم سبّش باشد بَرِ ما احسن
«لایموت»
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت:شما سه ترم مرا در این درس انداخته اید.من که نمی خواهم موشک هوا کنم.می خواهم در روستایمان معلم شوم. دکتر جواب داد:تو نمی خواهی موشک هوا کنی قبول ولی تو نمی توانی تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند!
.: Weblog Themes By Pichak :.